فریادِ بی صدا

فریادِ بی صدا

وبلاگ دلسروده های بهنام شهیدی
فریادِ بی صدا

فریادِ بی صدا

وبلاگ دلسروده های بهنام شهیدی

سوال...


یک سوال از تو بپرسم گل یکدانه ی من؟

بعد عاشق کشی ات هیچ دل آزرده شدی؟!!

با من مدارا می کنی؟




این همه شعر و غزلها روی دستم مانده است

نازنینم! لحظه ای با من مدارا میکنی؟

یک قصیده، مثنوی، با یک رباعی یک غزل
بیت بیتش را برایم، ساده معنا میکنی؟

گرچه "بگسستن" ردیف ثابت شعرم شده
معنی "پیوند" را با من تو پیدا میکنی؟

یک بغل، آغوش تو، صدها ستاره، یک سکوت
این همه دردم شده، آیا مداوا میکنی؟

زنده بودم، درد تنهایی امانم را گرفت
هیچ آیا همدلی با شخص تنها میکنی؟!

تعبیر تو...




گفتی نگاه میکنم به رد پای تو ولی
گفتم مگر پا میرود وقتی دلم زنجیر توست

گفتی دلت درگیر من،اما نگاهت مست غیر
گفتم دل و چشم و تن و جانم همه درگیر توست

گفتی که قبل از رفتنت هر خواهشی داری بگو
گفتم چه خواهم جز وفا؟ وقتی دلم دلگیر توست؟

گفتم بزن نامردم ار، از زیر تیغت در روم
این جان اگر جان من و شمشیر اگر شمشیر توست

گفتی برو حرفی مزن، دیگر نمیخواهم تو را
گفتم که خواب من چرا محکوم بر تعبیر توست؟

لبخند تو

آشوب بپا میکنم ار، لحظه ای آشفته بگریی

 آرامش این شهر سراسیمه به لبخند تو بند است